قيام واعتقادات مذهبي مختارثقفي

امید وارم در این وبلاگ مطالب خوبی را بخوانید

قيام واعتقادات مذهبي مختارثقفي


 

 بسيارى از علماى شيعه معتقدند مختار از دوستان خاندان عصمت و طهارت به شمار مى رود . او در زمان معاويه ازعراق به مدينه رفت و مدتى در آنجا ساكن شد و از ملازمان "محمد حنفيه"- فرزند على (ع) گرديد . پس از مدتى مجددا به عراق بازگشت و آشكارا به تبليغ فضائل و مكارم على (ع) وامام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) پرداخت و مردم را به خاندان پيامبر (ص) دعوت كر . با اين حال، درباره شخصيت او اتفاق نظر وجود ندارد و روايات مربوط به او نيز دو دسته است . برخى او را بسيار ستوده اند، بعضى او رامذمت كرده اند و گروهى نيزاو را بنيانگذار فرقه "كيسانيه" مى دانند . طرفداران اين فرقه معتقدند امامت، پس از حسين بن على (ع) به "محمد حنفيه"منتقل شده است و " محمد حنفيه" همان "مهدى موعود" است و بر اين باورند كه، مختار مردم را به محمد حنفيه و امامت او دعوت مى كرده است .اما اكثر علماى شيعه معتقدند ساحت اواز اين اتهامات كاملا مبرا و پاك است .مختار هيچ گاه ادعاى نبوت نكرد و اگر چنين بود، مسلمانان و شيعيان گرد او جمع نمى شدند تا زير پرچم او بجنگند وانتقام اهل بيت (عليهم السلام) را از بنى اميه بگيرند . "محمد حنفيه" نيز هيچ گاه ادعاى امامت نكرده بود تا مختار مردم را به سوى او دعوت كند .بنا به تصريح مرحوم آيت الله "خويى"- قدس سره الشريف- فرقه كيسانيه پس از رحلت محمد حنفيه تشكيل شد: در حالى كه مختار، پيش از وفات محمد حنفيه به شهادت رسيده بود .شايعاتى كه در مورد مختار بر سر زبانها بود و او را "مدعى نبوت" و يا "كذاب" مى ناميدند، اغلب از ناحيه بنى اميه يا "مصعب بن زبير"، برادر "عبدالله بن زبير" بود كه همه از دشمنان اهل بيت بودند؛ چرا كه آنان، مختار را سنگى بزرگ بر سر راه خود مى ديدند و با اين شايعات قصد داشتند دلهاى مردم را از او برگردانند و شخصيت او را ترور كنند . پس از آنكه در سال 61 هجرى، فاجعه جانسوز كربلا رخ داد، بنى هاشم عزادار شدند و تا پنج سال (يعنى تا زمان قيام مختار) همواره سوگوار بودند؛ زنان بنى هاشم خود را زينت نكردند و غذاى طبخ شده نخوردند، تا آنكه مختار قيام كرد و قاتلان ابا عبدالله الحسين (ع) را به سزاى اعمالشان رساند .سرهاى آنان را نزد بنى هاشم فرستاد و بدين وسيله، آنان را از حالت عزا خارج كرد .او در حالى قيام كرد كه بنى اميه، با تمام توان خويش سعى داشتند نور اهل بيت (عليهم السلام) را خاموش كنند و بين مرگ و زندگى، تنها بردن نام آن خانواده و ادعاى دوستى آنان فاصله بود و در چنين جو خفقانى بود كه مختار علم حمايت از اهل بيت را برافراشت و سخن حق را احيا كرد .و بدين ترتيب، از مصاديق اين فرمايش گرديد كه: "افضل العدل كلمة حق عند امام جائر: بزرگترين عدالت، بيان سخن حق در برابر حاكم ستمگر است" .همين عمل او موجب سرور امامان شيعه (عليهم السلام) شد و از اين رو است كه مى بينيم پيشوايان ما، او را با عباراتى، كه حاكى از عمق رضايت آن بزرگواران است ستوده اند .

فرزند مختار كه "ابوالحكم" نام داشت، روز عيد قربان، در سرزمين منى خدمت امام باقر (ع) شرفياب مى شود و خود را معرفى مى كند .حضرت امام محمد باقر (ع) پس از آنكه دانستند او فرزند چه كسى است، بلافاصله او را در كنار خود نشاندند و بدين ترتيب، باب گفت گو باز شد: ابوالحكم گفت: خداوند كار شما را اصلاح كند! مردم درباره پدرم حرفها زيادى مى زنند . اما سخن حق، همان است كه شما مى فرماييد .امام باقر (ع) فرمودند: مردم چه مى گويند؟ ابوالحكم پاسخ داد مى گويند: "كذاب" .اما حق، همان است كه شما مى فرماييد و من همان را قبول دارم . امام باقر (ع) دوباره فرمودند: سبحان الله! پدرم به من خبر داد كه به خدا سوگند، مهر مادرم از پولى بود كه مختار براى او فرستاده بود! مگر مختار نبود كه خانه هاى خراب ما را نوسازى كرد؟ مگر او قاتل قاتلين ما نيست؟ مگر او خونخواه ما نبود؟ خدا رحمتش كند! به خدا قسم، پدرم به من خبر داد كه هر وقت مختار به خانه فاطمه، دختر امير مؤمنان، على (ع) وارد مى شد، آن بانو به او احترام مى گذاشت و برايش فرش مى گستراند و متكا مى گذاشت و او مى نشست و از او حديث مى شنيد .خداوند پدرت را رحمت كند! خداوند پدرت را رحمت كند! خداوند پدرت را رحمت كند! او حق ما را از همه گرفت و قاتلين ما را كشت و به خونخواهى ما قيام كرد" .از اين روايت استفاده مى شود كه شايعه پراكنى در مورد شخصيت اين مرد تا زمان ائمه (عليهم السلام) ادامه داشته است و امام باقر (ع) به مختار علاقه مند بودند .همچنين استفاده مى شود مختار نه تنها به خونخواهى امام حسين (ع) قيام كرد، بلكه كمكهاى مالى نيز به اهل بيت مى نمود و در ترميم خانه ها واصلاح امور معيشتى آنان كوشا بود .اصولا امام معصوم (ع) كه مظهر تولى و تبرى و الگوى دوستى و دشمنى در راه خداوند است، آيا نسبت به كسى كه قائل به امامت آنان نيست، يا ادعاى پيامبرى مى كند، دعا مى كنند و براى او طلب رحمت مى نمايند؟ هرگز .لذا در ميان علماى شيعه و محققين اماميه- رضوان الله عليهم- به شخصيتهايى برمى خوريم كه با جديت تمام از مختار دفاع كرده اند و نسبتهايى را كه به او داده شده است، دروغ دانسته اند؛ علمايى همچون "شيخ طوسى"، "علامه حلى"، "علامه ابن نما" ، "علامه مامقانى"، "علامه امينى" صاحب كتاب معروف "الغدير"، "سيد بن طاوس" ، "محدث قمى"، آيت الله "خويى" و .از قبيل اند . البته در ميان روايات وارده و نقلهاى تاريخى، شواهدى بر سوء اعتقاد مختار نيز وجود دارد، كه مى رساند او به امامت حضرت زين العابدين (ع) معتقد نبوده است .بنا به اظهار نظر علماى شيعه، اسناد اين روايات غالبا ضعيف است ، لذا نمى توان به اين روايات تمسك نمود .علاوه بر آن، اين احتمال نيز وجود دارد كه امامان بزرگوار ما در مقام تقيه، چنين سخنانى را بر زبان آورده باشند؛ زيرا اگر دستگاه بنى اميه متوجه رفت و آمد مختار نزد امام سجاد (ع) مى شد، بدون شك براى او مزاحتمهايى فراهم مى آوردند؛ لذا براى حفظ جان او، ائمه عمدا سخنانى بر زبان مى راندند كه هرگونه حساسيتى را كه نسبت به او وجود دارد، از افكار بزدايند .همان طورى كه، مى بينيم رواياتى در مذمت بعضى از اصحاب خاص امام صادق (ع) همچون "زرارة بن اعين" و "محمد بن مسلم" (كه از معروفترين و مورد اعتمادترين ياران آن حضرت بودند) صادر شده است تا جلو هر گونه حركت احتمالى حكام بنى عباس، عليه ايشان گرفته شود، تا آنان بتوانند همواره در خدمت اهل بيت (عليهم السلام) باقى بمانند و به ترويج شريعت مقدس اسلام بپردازند .يكى ديگر از وقايع تاريخى كه به استناد آن، شخصيت مختار بن ابى عبيده ثقفى زير سؤال رفته است، واقعه اى است كه در زمان امام مجتبى (ع) رخ داد . آن حضرت در منطقه "ساباط" با خنجرى مسموم كه به رانش وارد شد، مورد سوء قصد قرار گرفتند .امام دستور دادند تا ايشان را به خانه "سعد بن مسعود ثقفى" (كه عموى مختار بود) ببرند .مختار نيز در منزل سعد حضور داشت . او در آنجا به عمويش مى گويد: "چطور است حسن بن على را دستگير كنيم و تحويل معاويه بدهيم تا با اين كار به حكومت عراق برسيم!" اين پيشنهاد ذلت بار بلافاصله با مخالفت شديد سعد بن مسعود كه از ياران و وفاداران على (ع) بود روبرو شد و حتى عده اى خواستند همانجا مختار را بكشند كه اين قائله با وساطت سعد پايان پذيرفت .در بعضى از نقلهاى تاريخى آمده است كه مختار وقتى مخالفت حاضران را مشاهده كرد، خطاب به عمويش، سعد بن مسعود گفت: "من تنها مى خواستم شما را امتحان كنم" .  آيت الله خويى اين روايت را مرسله و غير قابل اعتماد مى دانند  )روايت مرسله آن است كه نام راوى در سلسله سند حذف شده باشد و چون معلوم نيست راوى، شخص راستگو يا دروغگويى بوده است، لذا غير قابل اعتماد خواهد بود(.علاوه بر آن، منافقان و خوارج در ميان ياران امام مجتبى (ع) حضورى چشمگير داشتند و مترصد دستگيرى آن حضرت يا قتل ايشان بودند و اين، مؤيدى است بر صدق سخن مختار كه مى گويد: "مقصود من امتحان كردن شما بود"، او مى خواست با طرح اين پيشنهاد، ببيند چه كسانى با او موافقت مى كنند تا بدين ترتيب، منافقين را شناسايى كرده باشد . بطور خلاصه عملى را كه مختار انجام داد، (يعنى قيام او بر عليه بنى اميه)، ضربه اى سخت بر پيكر آنان و هودارانشان و دشمنان اهل بيت بود و همين به تنهايى دليلى بر صدق اعتقاد او و مؤيدى بر كذب شايعاتى است كه درباره اين شخصيت بزرگ ساخته و پرداخته شده است .

نقش مختار در قيام امام حسين (ع( "مختار" از شخصيتهاى بزرگ كوفه بود و مسلم بن عقيل- نماينده اعزامى امام حسين (ع) به كوفه- پس از ورود به شهر، مستقيما به منزل مختار رفت و بدين ترتيب، منزل اوبصورت مركز انقلاب درآمد . در اين زمان بود كه "عبيدالله بن زياد" به امارت كوفه منصوب شد و پنهانى به شهر آمد . مسلم نيز از خانه مختار به خانه "هانى بن عروه" نقل مكان كرد و مختار براى جلب نظر عشاير، از كوفه خارج شد . او هنگامى كه از اوضاع متشنج شهر باخبر شد، با عجله بازگشت؛ ولى متوجه شد مسلم بن عقيل به شهادت رسيده است . اين واقعه، پيش بينى نشده بود! زيرا موعد قيام، در تاريخ ديگرى مقرر شده بود و ورود ناگهانى "ابن زياد" و حوادث غير مترقبه بعدى، مسلم را مجبور كرد تا پيش از موعد مقرر قيام كند، لذا مختار از جريان قيام آگاهى نداشت . خبر ورود مختار به شهر منتشر مى شود" . عمرو بن حريث" معاون "ابن زياد" حاكم كوفه به او پيشنهاد مى كند خود را تسليم كند و در مقابل، به او قول مى دهد جان او را محافظت كند و مانع قتل او توسط عبيدالله بن زياد شود . ابن زياد پس از آنكه مختار خودش را به او معرفى مى كند، تصميم به قتل او مى گيرد؛ ولى به شهادت "عمرو بن حريث" مبنى بر اينكه هنگام خروج مسلم، مختار در خارج از كوفه بوده است، از كشتن او منصرف مى شود و بدين ترتيب، مختار راهى زندان مى شود . او در زندان با شيعيانى همچون "ميثم تمار" ملاقات مى كند . ميثم تمار در زندان به او خبرى از آينده مى دهد: "تو از اين زندان نجات مى يابى و به خونخواهى امام حسين (ع) قيام مى كنى و اين جبارى كه ما در زندان او هستيم (يعنى ابن زياد) به دست تو كشته خواهد شد و تو با همين پاهايت صورت و گونه هاى او را لگدمال خواهى كرد!" عبيدالله قسم خورده بود كه مختار را به قتل برساند . اما مختار مخفيانه نامه اى به شوهر خواهرش "عبدالله بن عمر" (فرزند عمر بن خطاب، خليفه ثانى) نوشت و از او خواست تا به يزيد بن معاويه نامه اى بنويسد و از او آزاديش را بخواهد . او نيز اين كار را انجام داد و يزيد با ارسال نامه اى به ابن زياد دستور آزادى مختار را داد . بدين ترتيب، مختار پس از شهادت امام حسين (ع) از زندان آزاد شد . او كه آينده خود را مى دانست و از مأموريت خود (كه انتقام از گروه قاتلان سيدالشهدا (ع) بود) بخوبى آگاهى داشت، سه روز پس از آزادى از زندان، از عراق به حجاز رفت . اوضاع جامعه اسلامى پس از شهادت امام حسين (ع) يكى از ثمرات شهادت امام حسين (ع)، ايجاد وحدت و انسجام بين شيعيان بود . آنان تا قبل از واقعه كربلا جمعيتى از هم گسيخته و پراكنده بودند؛ ولى شهادت حضرت، آنان را بشدت تكان داد؛ خصوصا كوفيان كه از عمل زشت خود كه همان فراخوانى امام به كوفه و اعلام حمايت از آن حضرت و سپس رها كردن ايشان در بدترين شرايط، بشدت ناراحت بودند . خشم عمومى از حكومت مركزى هر روز بيشتر مى شد و به دنبال آن قيامهاى متعددى در شهرهاى مختلف درگرفت؛ از جمله، قيام مردم مدينه، كه با كشته شدن بسيارى از آنان در هجوم سپاه يزيد به مدينه، به شكست انجاميد (اين واقعه به "واقعه حره" موسوم گشت) . بعضى نيز از شهادت امام حسين (ع) سوء استفاده كردند و به منظور به دست گرفتن حكومت، رسما وارد نبرد با بنى اميه شدند .  اين عده به سركردگى "عبدالله بن زبير"، فرزند "زبير بن عوام" مكه را فتح كردند و درصدد گسترش دامنه مخالفت خود بودند . يزيد بن معاويه- خليفه سفاك اموى- سپاهى عظيم به مكه فرستاد . آنان مسجدالحرام را كه عبدالله بن زبير به آنجا پناهنده شده بود مورد حمله قرار دادند؛ خانه كعبه را ويران كردند و ساختمانهاى مجاور را آتش زدند؛ ولى پيش از دست يافتن به عبدالله بن زبير و غلبه كامل بر او، يزيد به هلاكت رسيد و قشون او حمله را متوقف كردند و بازگشتند . از اين پس، يعنى از سال 64 هجرى قمرى، خلافت دست به دست مى گشت . پس از يزيد، پسرش معاوية بن يزيد (معاويه دوم) حكومت كرد؛ ولى 40 روز بعد استعفا كرد . سپس "مروان بن حكم" خليفه شد . او نيز پس از 9 ماه و چند روز توسط همسرش (كه بيوه يزيد بود) به قتل رسيد و پس از او پسرش "عبدالملك بن مروان" بر تخت سلطنت نشست . عبدالله بن زبير پس از به خلافت رسيدن عبدالملك با او بيعت نكرد و عراق را كه تحت سلطه او بود، بصورت جبهه اى در مقابل شام قرار داد .مردم عراق كه به اميد اصلاحات و برطرف شدن تبعيضهاى اجتماعى و اقتصادى و گرفتن انتقام از قاتلان امام حسين (ع) با او بيعت كرده بودند، اندكى بعد از او نااميد شدند؛ زيرا ابن زبير، گرچه بنى اميه را از عراق اخراج كرده بود، ولى قاتلان امام حسين (ع) و عاملان اصلى قاجعه كربلا، از جمله "عمر بن سعد"، "شمر بن ذى الجوشن"، "شبث بن ربعى" و "عمرو بن حجاج" از مقربان دستگاه او بودند . اين ايام مقارن با آغاز نهضت مختار بن ابى عبيده بود

مقدمات قيام مختار: مختار در حالى وارد كوفه شد كه "عبدالله بن زبير" (همان كسى كه پدرش "زبير بن عوام" را تحريك كرد تا با على (ع) بجنگد) براى خودش از مردم بيعت مى گرفت و مردم نيز با او بيعت مى كردند؛ چرا كه او ظاهرى بسيار متعبد و زاهدانه داشت و به نام انتقام خون امام حسين (ع) نهضت كرده بود . مختار پس از ورود به مكه، حاضر شد با ابن زبير همكارى كند تا بنى اميه را به اتفاق هم شكست دهند؛ ولى پس از مدت كوتاهى كه از همكارى آنان مى گذشت، متوجه شد او نمى تواند، يا نمى خواهد مختار را به نهايت آرزويش برساند؛ لذا مكه را به مقصد "طائف" ترك كرد . مختار همه جا از خود به عنوان نابودكننده ستمگران، قيام كننده بر عليه دشمنان اهل بيت و قاتلان امام حسين (ع) ياد مى كرد و آشكارا در طائف، براى مردم سخنرانى مى كرد و آنان را از هدف بزرگ خود مطلع مى ساخت . پس از مدتى، مختار دوباره وارد كوفه شد و شرايطى را براى همكارى مجدد با ابن زبير پيشنهاد كرد تا او را در برابر يزيد بن معاويه تقويت نمايد، از آنجمله:1- ابن زبير هيچ كارى را بدون مشورت مختار انجام ندهد و مختار اولين مشاور و محرم اسرار او باشد؛ 2- پس از آنكه ابن زبير به حكومت رسيد، مختار را به بالاترين پستهاى مملكتى منصوب كند . پس از آنكه سپاه يزيد بن معاويه مكه را محاصره كرد، مختار به عبدالله بن زبير پيشنهاد كرد با آنان بجنگند؛ لذا ابن زبير در مسجدالحرام موضع گرفت .پس از آنكه چند روز در برابر حملات ددمنشانه سركرده سپاه يزيد، يعنى "حصين بن نمير" مقاومت كردند، ناگهان خبر مرگ يزيد منتشر شد و ابن زبير از محاصره خارج شد .از آن پس، ابن زبير خود را رسما خليفه خواند و بر حجاز و عراق، ايران و يمن مسلط شد و براى آن مناطق، استاندار فرستاد؛ ولى شام و اردن همچنان تحت سلطه بنى اميه باقى مانده بود . دوران همكارى مختار و عبدالله بن زبير طولى نكشيد زيرا وقتى مختار مى ديد ابن زبير به او ميدان فعاليت نمى دهد، از او كناره گيرى كرد . از ديگر علل جدايى مختار اين بود كه مى ديد عبدالله پس از خلافتش در خطبه ها نام پيامبر را نيز نمى برد و مى گفت: "من از پيامبر روى گردان نيستم؛ ولى او خاندان بدى دارد كه اگر نام پيامبر را ببرم، گردنشان را بالا مى برند و من دوست ندارم آنان احساس افتخار كنند!" و در جاى ديگرى گفت: "به خدا تصميم دارم تمام بنى هاشم را در يك جا جمع كنم و زنده زنده بسوزانم!" مختار كه هدفش چيزى جز از بين بردن قاتلان امام حسين (ع) نبود، وقتى اين دشمنى آشكار را مشاهده كرد، از ابن زبير كناره گرفت و بطور مستقل براى اجراى مقاصدش اقدام نمود .در همين زمان اخبارى از عراق مبنى بر نارضايتى عمومى نسبت به استاندار كوفه كه از طرف عبدالله بن زبير منصوب شده بود به گوش مى رسيد . بدين جهت، مختار اوضاع را كاملا مساعد ديد و تصميم گرفت به عراق رفته، مردم ناراضى را دور خود جمع كند . پيش از حركت، مختار با محمد حنفيه، فرزند على (ع)، ملاقات كرد تا موافقت او را جلب كند . محمد حنفيه با اين اقدام كاملا موافقت كرد و راه براى مختار از هر جهت باز شد . اما آيا رهبر شيعيان، امام سجاد (ع) نيز نظر مساعدت داشتند؟ شكى نيست كه محمد حنفيه كاملا مطيع آن حضرت بود و در مسائل مهم از خود نظرى نمى داد؛ لذا اين احتمال داده شده است كه چون مختار نمى توانست حركت خود را به كوفه به تأخير بيندازد و از مكه به مدينه نزد امام سجاد (ع) برود، پيش محمد حنفيه (كه از بزرگان بنى هاشم بود) رفت و احساس مى كرد كه رضايت او در چنين مسأله خطيرى، رضايت امام و پيشواى او نيز هست؛ علاوه بر آنكه محمد حنفيه هنگامى كه 50 نفر از شيعيان و بزرگان كوفه به حجاز آمده بودند تا از او درباره همكارى با مختار كسب تكليف كنند، به آنان گفت: "برخيزيد تا نزد امامم و امامتان على بن الحسين (ع) برويم و از او كسب تكليف كنيم!" آنان نيز با امام سجاد (ع) ملاقات كردند و آن حضرت اذن قيام دادند .بنابراين نمى توان گفت قيام مختار مورد رضايت آن حضرت نبوده؛ بلكه چون ايشان بشدت تقيه مى كردند، آشكارا حركتى از خود بروز نمى دادند؛ ولى بطور پنهانى، شيعيان را به همكارى با مختار ترغيب مى كردند .حركت مختار به سمت كوفه مختار در آغاز سال 65 ه . ق وارد كوفه شد و به هر كس مى رسيد . او با هر جمعيتى كه روبرو مى شد، آنان را به قيام دعوت مى كرد و مژده فتح و پيروزى مى داد . او با شيعيان سرشناساس و رؤساى قبايل و كسانى كه دستشان به خون امام حسين (ع) آلوده نبود، تماس مى گرفت و بدين ترتيب، عده زيادى از مردم كه به "حسينيه: حسينيان" معروف شدند با او همراه گرديدند . همزمان با ورود مختار به كوفه، "توابين" در تدارك قيام بودند . عده زيادى با رهبر توابين، "سليمان بن صرد خزاعى" بيعت كرده بودند و شعارشان اين بود: "آن قدر بايد از دشمن كشت تا كشته شويم و با خون خود، گناه گذشته خود را پاك كنيم!" مختار از قيام توابين حمايت نكرد؛ زيرا معتقد بود سليمان بن صرد خزاعى تدبير جنگى ندارد و همه رابه كشتن مى دهد و همچنين به نتيجه مطلوب كه همانا مجازات عاملان جنايات كربلاست نخواهد رسيد لذا شيعيان را از او برحذر مى داشت و به طرف خود دعوت مى كرد  از اين رو عده اى از سليمان بن صرد جدا شدند؛ ولى گروهى همچنان به او وفادار ماندند  اكنون در كوفه نطفه دو قيام عظيم در شرف تكوين است: "قيام توابين" به رهبرى سليمان بن صرد خزاعى" و "قيام مختارسران فاجعه كربلا از جمله شمر بن ذى الجوشن، شبث بن ربعى و زيد بن حارث، نزد فرماندار كوفه كه مطرود مردم بود رفته، گفتند: "سليمان مى خواهد با لشكر شام بجنگد و كارى به كوفه ندارد؛ ولى مختار هدفش عاملان توطئه كربلاست؛ چه در كوفه باشند، چه در غير كوفه؛ لذا خطر او براى كوفه بيشتر است بايد هر چه زودتر او را دستگير كنى و به قتل برسانى!" بدين ترتيب، عمال حكومت ابن زبير در كوفه، مختار را دستگير و زندانى كردند هنگامى كه مختار زندانى بود، سليمان بن صرد خزاعى قيام كرد و نهضت "توابين" را به راه انداخت و ضرباتى به ارتش بنى اميه وارد كرد؛ ولى اكثر آنان به شهادت رسيدند و عده اندكى نيز به كوفه مراجعت كردند مختار از زندان به وسيله يكى از افراد معتمدش نامه اى به بقيه توابين نوشت و آنان را دعوت به همكارى كرد آنان نيز پذيرفتند و بدين ترتيب، زمينه قيام بيش از پيش مساعد گرديد مختار از زندان به وسيله نامه اى "عبدالله بن عمر"، شوهر خواهرش را كه فرزند خليفه ثانى (عمر بن خطاب) بود، مطلع كرده، بار ديگر از او خواست تا براى آزاديش اقدام كند او نيز از عاملان حكومت ابن زبير در كوفه تقاضا كرد مختار را آزاد كنند و بدين ترتيب، مختار براى بار دوم آزاد شد آنان مجبور بودند به سفارش عبدالله بن عمر كه مردى سازشكار و ميانه رو، محدث و فرزند خليفه ثانى بود عمل كنند؛ ولى براى آنكه جلو قيام احتمالى مختار را بگيرند، او را به خداى رحمان و رحيم و واحد و عالم به غيب و شهود سوگند دادند كه تا وقتى حكومت به دست آنان (يعنى عمال ابن زبير) است مسأله اى ايجاد نكند و شورش و تنش به راه نيندازد و اگر قسمش را شكست و تعهدش را ناديده گرفت، بايد هزار شتر بر آستان كعبه قربانى كند و همه بردگان و مملوكان او اعم از زن و مرد، از ملكيتش خارج شوندمختار نيز سوگند خورد و با ضمانت عده اى آزاد شد؛ اما پس از آزادى گفت: "قيام بر ضد عاملان قتل اهل بيت، از عمل به سوگند مهمتر است من قيام مى كنم و هزار شتر را هم قربانى مى كنم مگر قيمت آنها چقدر است؟ قربانى كردن اين تعداد شتر براى من از آب دهان انداختن آسانتر است! به خدا قسم، دوست دارم به هدفم برسم و هيچ مملوكى نداشته باشم! غلامان و كنيزان را براى چه مى خواهم؟" و بدين ترتيب، او كه مردى كيس و زيرك بود، خود را در دام سوگندى كه به زور بر او تحميل شده بود و مى خواست او را از هدف مقدسش بازدارد، گرفتار نكرد و آماده قيام شد در اين ايام، عبدالله بن زبير، حاكم حجاز و عراق، "عبدالله بن يزيد" را از سمت استاندارى كوفه بركنار كرد و "عبدالله بن مطيع" را به اين سمت گماشت او دو مأمور نزد مختار فرستاد و پيغام داد مايل است با او گفت گو كندمختار نيز با آنان به حركت درآمد در بين راه يكى از دو مأمور اين آيه را براى مختار خواند: "و إذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك أو يقتلوك أو يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين: و ياد آراى پيامبر زمانى را كه كافران توطئه كردند كه تو را بازداشت كنند و يا بكشند و يا تبعيد كنند؛ آنان مكر و حيله مى كنند و خدا نيز مكر و حيله مى كند و خداوند بالاترين مكركنندگان است" (سوره انفال، آيه 30(اين آيه، توطئه شومى را به مختار گوشزد كرداو مقصود خواننده را بخوبى دريافت و از وسط راه بازگشت و خود را به مريضى زد و گفت: "آه! آه! مريضم، مثل اينكه تب دارم؛ بدنم مى لرزد!" مأموران نيز كه قلبا تمايلى به مختار داشتند، نزد عبدالله بن مطيع بازگشتند و گفتند مختار، مريض بودابن مطيع نيز سخن آنان را باور كرد و بدين ترتيب مختار از اين توطئه جان سالم به در برد مختار به وسيله يارانش گروهى از شيعيان بصره را نيز به سمت خود جلب كرد و بدين ترتيب، بيش از 17 هزار نفر از مردم عراق مخفيانه با او بيعت كردنديكى از اين بيعت كنندگان، "ابراهيم" فرزند "مالك اشتر"-، صحابى خاص اميرالمؤمنين )ع)- است كه شجاعت و شهامت را از پدر به ارث برده بود او در جنگ "صفين" با آنكه نوجوان بود، در كنار پدرش مالك اشتر مى جنگيد وى همچنين رياست قبيله "نخع" را نيز به عهده داشت و مختار با جلب نظر ابراهيم بن مالك به يك موفقيت بزرگ دست يافته بود .آغاز قيام مختار عبدالله بن مطيع، حاكم كوفه، روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول سال 66 در كوفه حكومت نظامى اعلام كرد و نظاميان مراكز حساس و ميادين مهم شهر را به كنترل درآوردند . سه شنبه شب، هنگام غروب آفتاب، بنا به توافق قبلى، ابراهيم بن مالك بالاى مأذنه رفت و اذان گفت . شيعيان مسلح نيز به مسجد آمدند و نماز مغرب را پشت سر او به جاى آوردند . سپس يكصد مرد مسلح كه زير لباسهاى خود زره پوشيده بودند، به سمت منزل مختار به حركت درآمدند . در بين راه دسته اى از نظاميان جلو آنان را گرفتند . ابراهيم بن مالك، فرمانده آنان را به قتل رساند و نظاميان متفرق شدند . او و افراد مسلحش به منزل مختار رفتند و به او پيشنهاد كردند فورا قيام را آغاز كند . او نيز پذيرفت و حركت آغاز شد .

اهداف انقلابيون عبارت بود از:

1- آزادى شهر كوفه از عمال حكومت عبدالله بن زبير و استقرار حكومت جديد در عراق .

2- سركوبى ضد انقلابيون داخلى كه اكثر آنها از عاملان قتل عام امام حسين (ع) و اصحابش بودند .

3- تجهيز نيرويى بزرگ براى جنگ با ارتش شام به سركردگى "عبيدالله بن زياد" كه آماده هجوم به كوفه بود به فرمان مختار، مشعلهايى برافروختند و شعار "يا منصور أمت: اى پيروز؛ بميران!" را كه رمز عمليات بود سردادند (اين شعار، براى اولين بار در جنگ بدر توسط مسلمين به كار رفت) آنان با فرياد "يا لثارت الحسين" كه خون شيعيان را به جوش مى آورد، قيام خود را آغاز كردند .به گفته مورخان، اكثريت ياران مختار را ايرانيان تشكيل مى دادند كه به آنان "ارتش سرخ" مى گفتند؛ زيرا بسيارى از مردم عراق، ايرانيانى بودند كه پيش از تصرف آن سرزمين به دست مسلمين در آنجا ساكن بودند . پس از طلوع فجر روز چهارشنبه، شيعيان نماز صبح را به امامت مختار داشتند . نيروهاى دشمن كه رقمش تا 20 هزار نفر برآورد مى شد، آماده درگيرى بودند . آنان به چند دسته تقسيم شده بودند و فرماندهى دسته ها را افرادى همچون "شبث بن ربعى" و "شمر بن ذى الجوشن" به عهده داشتند . مختار نيز در برابر هر دسته از دشمن كه گاه عدد آنان به 4000 نفر مى رسيد، گروههايى اعزام كرد . آتش جنگ، كوفه را فرا گرفته بود . در بعضى از جبهه ها دشمن تلفات سنگينى بر پيكر انقلابيون وارد كرد؛ ولى در بعضى ديگر از جبهه ها، پيروزى كاملا آشكار بود . شبث بن ربعى از سركردگان ارتش كوفه كه در جريان كربلا نيز نقش بسزايى داشت، با سربازان تحت امرش به سوى مقر مختار پيشروى مى كرد و با گروه ديگرى به فرماندهى "يزيد بن حارث" حلقه محاصره را هر لحظه تنگتر مى كردند . براى مركز فرماندهى ارتش مختار وضعيت سختى ايجاد شده بود .

اما در اين هنگام نيروهاى ابراهيم بن مالك اشتر كه در يكى از جبهه ها پيروز شده بودند و عازم بازگشت به منزل مختار بودند به كمكش شتافتند و دشمن را شكست دادند . نيروهاى مختار در دوسته جداگانه به طرف مركز شهر به حركت درآمدند . ابراهيم پس از شكست دادن يك نيروى 5 هزار نفرى از دشمن در نزديكى بازار كوفه، خود را به دارالاماره (قصر حكومتى) رساند و چند روز آنجا به محاصره كامل درآورده شد . عبدالله مطيع شبانه با افراد حاضر در قصر خداحافظى كرد و با لباس زنانه از يكى از درهاى قصر خارج شد، به خانه ابوموسى اشعرى گريخت و براى هميشه از كوفه رفت . ساير حاضران در قصر نيز از ابراهيم اشتر امان خواستند و خود را تسليم كردند . با سقوط دارالاماره و فرار حاكم كوفه، شهر به تصرف كامل درآمد . مختار، روز جمعه براى مردم خطبه خواند و مردم با او بيعت كردند . او به شهرهاى مختلفى از جمله "آذربايجان"، "موصل" و "مدائن"، استاندار فرستاد و سلطه خود را تقويت كرد . پس از پيروزى، مختار از سه جبهه احساس خطر مى كرد: اول جبهه بصره به رهبرى "مصعب بن زبير" حاكم بصره و برادر "عبدالله بن زبير"، دوم ضد انقلابيون داخلى كه در قتل امام حسين (ع) شركت داشتند (شامل عمر سعد، خولى، سنان بن انس، شبث بن ربعى، و ساير منافقين كوفه)، و سوم جبهه بنى اميه با ارتشى قوى و مجهز به رياست عبيدالله بن زياد" . مروان بن حكم" كه پس از استعفاى معاويه دوم (معاوية بن يزيد) به تخت نشسته بود، سپاهى به طرف حجاز و سپاهى به طرف عراق گسيل داشت تا در دو جبهه با عبدالله بن زبير و مختار بجنگد، و سركرده سپاه دوم عبيدالله بن زياد بود . اما پيش از درگيرى ابن زياد با مختار، مروان درگذشت و پسرش "عبدالملك بن مروان" جانشين او شد . او نيز فرمان پدر را تنفيذ كرد و درصدد قلع و قمع انقلابيون برآمد . مختار ارتشى مركب از سه هزار نيروى داوطلب، به فرماندهى "يزيد بن انس" به طرف ارتش ابن زياد گسيل كرد . ابن زياد نيز سپاهى مركب از نه هزار نفر اعزام كرد . روز نهم ذى حجه سال 66 (روز عرفه) دو سپاه با يكديگر درگير شدند و ارتش عبيدالله شكست خورد . عبيدالله بن زياد بار ديگر ارتش شكست خورده را سازماندهى كرد و سه هزار نفر ديگر به كمك آنان فرستاد . روز بعد، يعنى روز عيد قربان، دهم ذى حجه، دوباره درگيرى آغاز شد و باز هم ارتش عبيدالله شكست خورد .

عصر روز سوم، يزيد بن انس براثر شدت بيمارى درگذشت و جانشين او "ورقاء" وقتى خبر حركت سپاه 80 هزار نفرى شام را شنيد، به كوفه بازگشت . هنوز سپاه سه هزار نفرى ورقاء به كوفه نرسيده بود كه شايعه شكست آنان در شهر پخش شد و به گوش مختار رسيد . او پس از تحقيق و علم به كذب اين شايعه، ابراهيم بن مالك را با ارتشى مركب از هفت هزار نفر به كمكش فرستاد و او را به فرماندهى كل سپاه نصب كرد تا با سپاه شام بجنگند . شورش داخلى در همين هنگام، ضد انقلابيون داخلى پس از انتشار شايعه دروغ شكست سپاه اعزامى مختار از عبيدالله بن زياد، فرصت را مناسب مى بينند و منتظر خروج كامل سپاه ابراهيم بن مالك از كوفه مى شوند . ضد انقلابيون در ماه ذى حجه سال 66 ه . ق دست به شورش مى زنند . آنان در نه محله مختلف شهر موضع مى گيرند؛ ولى پس از مدتى همه در يكى از ميدانهاى كوفه به نام ميدان "سبيع" جمع مى شوند . مختار بلافاصله با فرستادن پيكى، ابراهيم اشتر را به كوفه فرا مى خواند؛ زيرا شورشيان او را كاملا محاصره كرده بودند . او براى آنكه تا زمان ورود ابراهيم شورشيان را سرگرم كند، با آنان وارد مذاكره شد و آنان را با اين ترفند از حمله به دارالاماره (كه در شرف سقوط بود) بازداشت تا آنكه ابراهيم وارد كوفه شد . با ورود ابراهيم به شهر، توطئه گران كه نقشه هاى خود را بر آب مى ديدند، توسط "شبث بن ربعى"- منافق هزارچهره- به مختار پيام دادند كه "ما از عشيره تو و قدرت بازويت هستيم و با تو سر جنگ نداريم؛ به ما اعتماد كن!" و گفتند: "اين يك سر و صداى كوتاهى بود كه تمام شد!" و خواستند با اين حربه، ديگر بار خود را از مهلكه برهانند تا فرصت ديگرى به دست آيد؛ اما مختار فريب نخورد . روز چهارشنبه، 24 ذى حجه سال 66 هجرى قمرى جنگ شديدى بين دو طرف درگرفت و در نهايت، شورشيان شكست سنگينى را متحمل شدند . در پايان جنگ، 500 اسير از دشمن را با دستهاى بسته نزد مختار آوردند . از ميان آنان 248 نفر كه در سپاه عمر سعد در كربلا حضور داشتند شناسايى شدند و در ملأ عام گردن زده شدند . بقيه اسرا، بجز شاعرى كه از هواداران بنى اميه بود، عفو شدند . بعضى از اشراف كوفه و قاتلان سيدالشهدا (ع) مخفيانه از كوفه گريختند و در بصره به مصعب بن زبير پيوستند و او را به جنگ با مختار تحريك كردند . مختار با تشكيل دادن دسته هاى تعقيب، به جستجوى باقيمانده شورشيان پرداخت و به عده اى از قاتلان امام حسين (ع) دست يافت . در ليست كسانى كه در اين نبرد به دست مختار كشته شدند، به اين اسامى برمى خوريم

1/ ده نفر به نامهاى "اسحاق بن حوبه"، "اخنس بن مرشد"، "حكيم بن طفيل"، "عمرو بن صبيح"، " رجاء بن منقذ عبدى"، "سالم بن خثيمه"، "واحظ بن ناعم"، "صالح بن وهب"، "هانى بن ثبيت" و "اسيد بن مالك" كه عصر عاشورا با اسبهاى خود بر بدن مطهر امام حسين (ع) تاخته بودند دستگير شدند . مختار آنان را از پشت به زمين خواباند و دست و پاى آنها را بست و اسبها را با نعل تازه بر بدن آنان تاخت تا به هلاكت رسيدند؛ سپس بدنهايشان را به آتش كشيد تا خاكستر شدند

2/ شمربن ذى الجوشن در روز عاشورا، شتر مخصوص امام حسين (ع) را به غنيمت گرفت و به كوفه آورد و به شكرانه قتل فرزند معصوم پيامبر (ص)، آن را ذبح كرد و بين دشمنان اهل بيت تقسيم نمود . به دستور مختار تمام خانه هايى را كه آن گوشت واردش شده بود تخريب كردند و هر كس از آن گوشت خورده بود، اعدام شد .

3/ سنان بن انس"، كسى كه سر مقدس امام حسين (ع) را از تن جدا كرده بود، به قطع انگشتان و بريدن دست و پا محكوم شد و در حالى كه زنده بود، او را در ديگ روغن زيتون جوشان انداختند .

4/ خولى بن يزيد اصبحى" حامل سر بريده امام و قاتل عثمان و جعفر، (فرزندان على (ع)) در روز عاشورا، دستگير و با شمشير كشته شد و بدنش را سوزاندند .

5/ بجدل بن سليم كلبى" كه انگشت امام حسين (ع) را بريده بود، به قطع انگشتان و قطع دست و پا محكوم شد تا به هلاكت رسيد .

6/ حكيم بن طفيل سندسى" كه لباس ابوالفضل (ع) را غارت كرده بود و از جمله قاتلان امام حسين (ع) و از تيراندازآن به طرف آن حضرت بود، به وسيله كمانداران تيرباران شد .

7/ زيد بن وقار جهنى" قاتل "عبدالله بن مسلم بن عقيل" و از عاملان قتل حضرت ابوالفضل (ع) سنگسار و سپس تيرباران شد .

8/ مالك بن هشيم بدائى" كه كلاهخود امام حسين (ع) را به غارت برده بود، به قطع دست و پا محكوم شد تا هلاك گرديد .

9/ چند نفر به جرم شركت فعال در حادثه كربلا و بعضا به اتهام غارت خيمه ها و اموال امام حسين (ع) گردن زده شدند و بعضى نيز به قطع دست و پا محكوم گرديدند و پيكر بعضى سوزانده شد .

10/ شمربن ذى الجوشن، عامل دهها فقره جنايت و فرمانده پياده نظام در نبرد كربلا در درگيرى كشته شد و سر از بدنش جدا گرديد .

11/ عمر بن سعد بن وقاص، فرمانده كل لشكر يزيد در كربلا و مسئول تمام جنايات، در منزلش دستگير شد و سر از بدنش جدا گرديد .

12/ حفص" فرزند عمر سعد، به جرم همكارى با پدرش در كربلا اعدام شد .

13/ حرملة بن كاهل اسدى": كه تك تيرانداز كربلا و قاتل على اصغر و عبدالله بن الحسن (ع) و عامل جنايات ديگرى در كربلا بود، همين كه چشم مختار به او افتاد، گفت: "خدا را شكر كه به چنگم افتادى!" و بلافاصله فرياد زد: "جلاد! جلاد!" جلاد حاضر شد و به دستور مختار دو دست حرمله را قطع كرد؛ سپس پاهاى او را بريد و دستور داد پيكرش را آتش بزنند " . منهال بن عمرو" يكى از ياران امام سجاد (ع) كه شاهد اين صحنه بود، با صداى بلند گفت: "سبحان الله!" مختار گفت: "چرا خدا را در اين لحظه تسبيح گفتى؟" منهال پاسخ داد: "اى امير! در همين سفر كه از مكه برمى گشتم، خدمت على بن الحسين (ع) رسيدم . آن حضرت از حرمله پرسيد . من پاسخ دادم هنوز زنده است . امام دستها را به سوى آسمان بلند كردند و دو بار فرمودند: خدايا! سوزش شمشير را به او بچشان! خدايا! سوزش آتش را به او بچشان!" مختار پرسيد: "آيا خودت اينها را شنيدى؟" منهال گفت: "آرى؛ به خدا قسم، خودم شنيدم!" مختار فورا از اسب پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده اى طولانى كرد و به شكرانه اين كه دعاى امام سجاد (ع) به دست او به اجابت رسيده بود، آن روز را نيت روزه كرد و روزه گرفت .

مقابله با لشكر شام: قواى شام، جبهه ديگرى بود كه در برابر مختار گشوده مانده بود . "عبيدالله بن زياد" با 80 هزار نفر بر سر راه او قرار داشت و تا مختار اين جبهه را شكست نمى داد، كاملا به هدف خود نرسيده بود؛ زيرا سركرده اين سپاه، مسئوول اصلى جنايات كربلا بود . مختار ارتشى قوى به رهبرى مرد مقتدر و بازوى توانايش (ابراهيم) فراهم نمود و به مقابله سپاه ابن زياد فرستاد . تعداد نفرات ارتش مختار را از 9 تا 12 هزار نفر ذكر كرده اند و اقوالى نيز عدد آنها را تا 20 يا 30 هزار نفر ذكر كرده است . چندين هزار نفر از اين ارتش عظيم را "مواليان" يا بردگان آزادشده كه ايرانيان بودند تشكيل مى دادند؛ زيرا آنان طعم تبعيض اقتصادى را در دوران حكومت عمر و عثمان و تا اندكى پيش در زمان حكومت حاكم منصوب از طرف عبدالله بن زبير چشيده بودند و از طرفى قلب آنان مالامال از عشق به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) بود و مختار را مردى عادل كه بين عرب و عجم فرقى نمى گذارد و داعيه خونخواهى اهل بيت را نيز دارد يافته بودند؛ لذا مختار بشدت حضور آنان را احساس مى كرد و به آنان متكى بود . او تا چند كيلومترى شهر، ارتش ابراهيم را با پاى پياده بدرقه كرد . هنگامى كه ابراهيم تقاضا كرد مختار سوار شود، او در پاسخ گفت: "من براى هر قدمى كه در اين راه برمى دارم، از خداوند تقاضاى اجر و مزد دارم و دوست دارم پاهايم در راه يارى خاندان پيامبر خاك آلود شود!" و هنگامى كه خواست از ابراهيم جدا شود، به او گفت: "ابراهيم! اكنون كه عازم نبرد در راه خدا هستى، سه وصيت را از من به ياد داشته باش: نخست آنكه در همه حال، در پنهان و آشكار از خدا بترس؛ دوم آنكه در حركت شتاب كن و سوم آنكه وقتى با دشمن روبرو شدى، مهلتشان نده و همچون صاعقه اى ناگهانى بر آنان بتاز! اگر شبانه به آنان رسيدى و توانستى، كار را به صبح نينداز و اگر روز به آنان رسيدى، به انتظار شب منشين تا حكم خدا را بر آنان جارى كنى؛ آنچه را گفتم خوب فهميدى؟" ابراهيم پاسخ داد: "آرى" و مختار او را در آغوش فشرد و با او خداحافظى كرد . ابراهيم اشتر، در چند فرسخى موصل سپاه خود را آرايش جنگى داد و پيشروى را ادامه داد . اندكى بعد دو سپاه رو در روى يكديگر قرار گرفتند . پس از طلوع فجر و اقامه نماز جماعت، ابراهيم، سپاه را مرتب كرد و دستور داد به آهستگى حركت كنند . آنان بر فراز تپه اى كه روبروى دشمن بود مستقر شدند در حالى كه دشمن كاملا در اردوگاه خود مستقر نشده بود . هوا روشن شده بود . ابراهيم از سپاه سان ديد و براى آنان جنايات دشمن در كربلا را يادآور شد . بدين ترتيب، انگيزه آنان را قويتر كرد و همه را آماده انتقام نمود؛ سپس شيپور نبرد نواخته شد و جنگ آغاز گرديد . بخشى از سپاه ابراهيم اشتر در اين نبرد با ضربات سنگينى روبرو شد و متلاشى گرديد؛ ولى بلافاصله سازماندهى شد و حملات را از سر گرفت و با تدابير ابراهيم اشتر، در اواخر روز آثار شكست در چهره سپاه ابن زياد نمايان گرديد . در اين نبرد يكى از فرماندهان عالى رتبه ارتش شام به نام "حصين بن نمير" كشته شد .او كارنامه سياهى از خود به جاى گذاشته بود: يارى وفادار براى معاويه و يزيد؛ از رهبران ارتش شام در نبرد كربلا؛ كسى كه در كوفه راهها را به روى مسلم بن عقيل بسته بود؛ كسى كه "حر بن يزيد رياحى" را با هزار سوار مأمور بستن راه بر امام حسين (ع) كرد؛ رهبر 500 تيرانداز در عاشورا كه امام را تيرباران كردند؛ قاتل بعضى از ياران سيدالشهدا (ع) و كسى كه تيرى به طرف آن حضرت پرتاب كرد و آن تير به دهان امام اصابت نمود و سرانجام كسى كه دستش به خون توابين آلوده بود . با هلاكت اين عنصر پليد، ترس و وحشتى شديد بر لشكر شام چيره شد . ابراهيم بن مالك، دستور حمله نهايى را صادر كرد و سپاه كوفه با هجومى وسيع، از همه طرف به لشكر ابن زياد هجوم آوردند و آنان را عقب راندند، بطورى كه گروهى از آنان به رودخانه افتادند و غرق شدند . عبيدالله بن زياد نيز در حال فرار بود و ابراهيم او را تعقيب مى كرد تا در كنار "نهر خاذر" به او رسيد .بر طبق نقلهاى تاريخى، ابراهيم پس از آنكه او را به قتل رساند، به ياران خود گفت: "كسى را كشتم كه از او بوى مشك ساطع بود . گمان مى كنم او ابن زياد بوده است . برويد و تحقيق كنيد!" ياران ابراهيم بدنى را مشاهده كردند كه از كمر كاملا به دو نيم شده بود . او همان "عبيدالله بن زياد" بود كه به مكافات اعمال زشت خود رسيده بود . اين نبرد كه به نبرد "نهر خاذر" معروف شده است، با پيروزى قاطع و سريع سپاه مختار به پايان رسيد و 70 هزار نفر از لشكر شام در طى آن به هلاكت رسيدند . پس از قتل "ابن زياد"، همسرش "هند" نزد ابراهيم بن مالك اشتر آمد و گفت: "اموال و هستى ما را غارت كرده اند!" ابراهيم پرسيد: "چقدر از اموالت غارت شده است؟" او پاسخ داد: "50 هزار درهم" . به دستور ابراهيم، يكصد هزار درهم به او دادند و او را با 100 سوار نزد پدرش به بصره فرستاد؛ در حالى كه ابن زياد بازماندگان كربلا را زير ضربات تازيانه شكنجه مى داد و با صورتهاى باز و جگرهاى سوخته، در حالى كه سرهاى كشتگان خويش را در كنار خود مى ديدند به اسارت گرفت، با خفت و خوارى روانه شام كرد و از هيچ عملى كه باعث افزايش ناراحتى و زجر روحى فرزندان پيامبر (ص) شود دريغ نكرد! تكرار تاريخ! نبرد "نهر خاذر" در روز عاشوراى سال 67 هجرى قمرى واقع شد و عبيدالله بن زياد در سالروز شهادت سرور شهيدان، ابا عبدالله الحسين (ع) به هلاكت رسيد و همان طور كه سر مقدس آن امام بزرگوار را به دارالاماره كوفه بردند و در حضور ابن زياد، كه بر سر سفره غذا نشسته بود، نهادند، سر پليد ابن زياد را نيز از تن جدا كردند و به دارالاماره بردند و نزد مختار، كه او نيز اتفاقا بر سر سفره غذا نشسته بود، نهادند . مختار تا چشمش به سر ابن زياد افتاد، حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و آن سر را زير پاى خود نهاد و آن را لگد مال كرد و بدين ترتيب، آنچه را كه "ميثم تمار" (ره) در زندان به او بشارت داده بود، عملى ساخت . به دستور مختار، 70 سر از سپاه شام را نزد اهل بيت پيامبر (ص) به مدينه فرستادند و زن و مرد مدينه، آنها را ديدند و لعنتشان كردند و سر ابن زياد و سران ارتش او را با 30 هزار دينار پول نقد به عنوان هديه خدمت امام زين العابدين (ع) و محمد حنفيه فرستاد . با ديدن اين سر، محمد حنفيه به سجده افتاد و مختار را دعا كرد و گفت: "خداوند بهترين پاداشها را به مختار عطا كند! او انتقام ما را گرفت و حق او بر همه فرزندان عبدالمطلب واجب شد!" و براى ابراهيم اشتر چنين دعا كرد: "خدايا! ابراهيم اشتر را حفظ كن و او را بر دشمنان پيروز كن . او را نسبت به آنچه دوست دارد و مورد رضايت تو است موفق نما و در دنيا و آخرت، مشمول غفران خودت قرار ده!" آنگاه سر ابن زياد را به مدينه، خدمت امام سجاد (ع) فرستاد . از قضا امام سجاد نيز بر سر سفره غذا بودند و از ديدن سر ابن زياد بسيار شادمان شدند و فرمودند: "سپاس خداوندى را كه انتقام مرا از دشمنم گرفت! خداوند به مختار جزاى خير دهد!" آنگاه خطاب به حاضران فرمودند: "مرا نزد عبيدالله بن زياد بردند در حالى كه او بر سر سفره غذا نشسته بود و سر پدرم در مقابلش قرار داشت . من در آن حال گفتم: خداوندا! مرا زنده نگه دار تا زمانى كه سر ابن زياد را به من نشان دهى!" ورود سرها به مكه و مدينه، شادمانى بازماندگان خاندان پيامبر (ص) را به دنبال داشت و آنان را از عزا درآورد . از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمودند: "پس از حادثه جانخراش كربلا، هيچ زنى از بنى هاشم خود را آرايش نكرد و ما اهل بيت در ماتم بوديم و پنج سال تمام، دودى از خانه بنى هاشم ديده نشد (غذاى گرم تهيه نمى كردند) تا اينكه ابن زياد كشته شد . مختار اموال و هداياى زيادى خدمت امام سجاد (ع) فرستاد و خانه هاى بنى هاشم را كه به دست بنى اميه تخريب شده بود بازسازى كرد و كنيزى به امام سجاد هديه داد و آن حضرت از او صاحب فرزندى به نام "زيد" شدند كه بعدها به شهادت رسيد . مختار از يك سو با عبدالله بن زبير روبرو بود؛ زيرا بصره در تصرف او بود و برادرش "مصعب بن زبير" استاندار آنجا بود، از سويى نيز عبدالملك مروان بر شام حكمفرما بود و مختار مى خواست با تصرف آنجا به بنى اميه دست يابد و از آنان انتقام بگيرد . او ابتدا خواست حجاز را از چنگ ابن زبير در آورد؛ ولى محمد حنفيه، گرچه با ابن زبير بيعت نكرده بود، اما مختار را از اين كار منع كرد . عبدالله بن زبير براى اينكه مختار را از صحنه خارج كند و حكومت غاصبانه خود را تثبيت نمايد، "محمد حنفيه"، "عبدالله بن عباس"- پسر عموى پيامبر- و همچنين "حسن مثنى"- نوه امام مجتبى (ع)- و تعدادى از بنى هاشم را در مسجد الحرام، در تونل زمزم زندانى كرد . درون تونل را از هيزم پر كرد، وقتى معين كرد و تهديد نمود اگر با او بيعت نكنند، آنان را خواهد سوزاند . محمد حنفيه از غفلت نگهبانان استفاده كرد و سه نفر شيعه عراقى را سريعا نزد مختار فرستاد و از او تقاضاى كمك كرد . مختار 75 نفر رزمنده را در چند دسته به مكه اعزام كرد و دستور داد به احترام مسجد الحرام با سلاح وارد نشوند و فقط چوب به دست گيرند . آنان وارد مسجد الحرام شدند و نگهبانان را كنار زده، هيزمها را از سر تونل برداشتند و بنى هاشم را آزاد كردند . نبرد مختار با مصعب بن زبير - پيش از اين، حدود 10 هزار نفر ناراضيان از كوفه به بصره گريخته بودند كه در ميان آنان چهره هايى معروف همچون "شبث بن ربعى" (كسى كه به امام حسين (ع) نامه نوشت و بعد روبروى حضرت ايستاد و از ستونهاى اصلى سپاه شام بود) و "محمد بن اشعث" بودند . ( پدر او يعنى "اشعث بن قيس" مردى متلون، منافق و هزار چهره بود . او على (ع) را در جنگ صفين به پذيرش حكميت مجبور كرد و بعد خودش وارد جرگه خوارج شد و با آن حضرت جنگيد . پيش از اين او مرتد شده بود و از مدينه گريخته، دار و دسته اى تشكيل داد و عليه حكومت ابوبكر جنگيد؛ ولى وقتى شكست خود را حتمى ديد، براى خودش امان گرفت و جانش را نجات داد . يارانش را تسليم كرد و آنان را به كشتن داد و به مدينه بازگشت . سپس با خواهر ابوبكر ازدواج كرد و از او صاحب سه پسر به نامهاى "محمد"، "اسماعيل" و "اسحاق" شد و "محمد بن اشعث" در نبرد كربلا شركت كرد و از مهره هاى اصلى سپاه عمر سعد به شمار مى رفت) اين عده با تحريكات پياپى خود مصعب را وادار به نبرد با مختار مى كردند تا اينكه مصعب سپاهى به فرماندهى "مهلب بن ابى صفر" به جنگ مختار فرستاد . او مخفيانه از اشراف و ناراضيان كوفه كه از نحوه حكومت مختار و تساوى در تقسيم بيت المال ناراضى بودند، بيعت گرفت و بدين ترتيب، در داخل شهر جبهه اى عليه مختار تشكيل داد . مختار نيز سپاهى مركب از 60 هزار نفر تدارك ديد و آنان را به فرماندهى "احمر بن شميط" به جنگ مصعب فرستاد . در نبرد بين مختار و مصعب شكست سنگينى به نيروهاى مختار وارد شد" . احمر بن شميط" كشته شد و باقيمانده نيروهايش به كوفه عقب نشينى كردند؛ ولى مصعب حركت خود را به طرف كوفه ادامه داد . مختار پس از شنيدن خبر شكست و حركت مصعب به سمت كوفه، شهر را سنگربندى كرد و عده اى را با خود به خارج شهر برد و با سپاه مصعب روبرو شد . هنگام طلوع فجر، دو سپاه با يكديگر درگير شدند و تا شب نبرد را ادامه دادند . در اين جنگ بسيارى از فرماندهان سپاه مختار به شهادت رسيدند و هر چه از شب مى گذشت، ياران او كمتر شدند . مختار نيز با اندك نفرات باقيمانده به كوفه بازگشت تا از شهر دفاع كند . نيروهاى مصعب به كوفه رسيدند و دارالاماره را محاصره كردند . مختار با هفت هزار نفر در دارالاماره دچار محاصره كامل شدند و حتى آب و غذاى خود را نيز به زحمت تهيه مى كردند . او سعى مى كرد يارانش را به خروج از دارالاماره و هجوم به دشمن وادارد؛ ولى آنان زير بار نرفتند . مختار براى اتمام حجت به آنان گفت: "من بيرون مى روم و مى جنگم و بدانيد كه هر كس بماند، او را با خفت خواهند كشت، بطورى كه بگويد اى كاش به حرف مختار گوش كرده بودم!" سپس غسل كرد و خود را معطر نمود و حنوط ماليد و با 19 نفر از قصر خارج شد و به صفوف محاصره كنندگان حمله كرد . در اين نبرد شجاعانه، مختار و يارانش به شهادت رسيدند و سر مختار را براى مصعب بن زبير آوردند . محاصره شدگان در دارلاماره سرانجام تسليم شدند و به دستور مصعب، تمامى آنان كه حدود هفت هزار نفر و بيشتر ايرانيان (موالى) بودند، در يك روز و با وضعى فحيع قتل عام شدند . به دستور مصعب، دو همسر مختار را نزد او آوردند . او درباره مختار از آنان پرسيد . يكى از آن دو گفت: "درباره او چه مى توانم بگويم؟ نظر من همان است كه شما مى گوييد ". مصعب اين زن را آزاد كرد . ولى ديگرى با كمال صراحت از مختار حمايت كرد و گفت: "خدا او را رحمت كند كه بنده اى از بندگان صالح خداوند بود!" مصعب عصبانى شد و او را زندانى كرد و پس از مدتى او را به قتل رساند . آرى؛ مختار بن ابى عبيده ثقفى، منتقم آل محمد (ص)، در سن 67 سالگى در سال 67 هجرى به دست مصعب به شهادت رسيد . دست او را از بدنش جدا كردند و به ديوار مسجد اعظم كوفه ميخكوب كردند و اين دست بريده، تا زمان فتح كوفه، توسط "عبدالملك مروان" همچنان آويخته بود . گفتنى است كه هنگام نبرد مختار و مصعب، سردار رشيد لشكر او (يعنى ابراهيم بن مالك اشتر) در موصل بود و مختار از او كمك نخواست و شايد يكى از علل شكست مختار، عدم حضور ابراهيم در سپاه بود . پس از شهادت مختار، دو نامه به ابراهيم رسيد كه صاحبان هر دو نامه خبر شهادت مختار را به او داده بودند و او را به همكارى دعوت مى كردند . يك نامه از طرف حاكم شام، عبدالملك مروان، و ديگرى از طرف مصعب بن زبير بود . ابراهيم كه مى ديد پيش از اين، فرستاده عبدالملك و سردار لشكرش، عبيدالله بن زياد را به قتل رسانده بود، به مصعب پيوست و حدود 5 سال بعد در نبردى كه بين سپاه عبدالملك و سپاه مصعب درگرفت، در تاريخ 13 جمادى الاولى، در سال 72 هجرى قمرى در سن 40 سالگى كشته شد .

مأخذ: "ماهيت قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى"، تأليف سيد ابوفاضل رضوى اردكانى

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : امیر سجاد قدم زاده
تاریخ : دو شنبه 12 مرداد 1394
زمان : 1:8 بعد از ظهر


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.